چگونه انسان، "دیو" شد؟ (سیر سقوط "مبارز" به "جلاد")
سالگشت ترور شهیدآیه الله دست غیب _ یادمان شهدای محراب _ ۱۳۹۶
بسمالله الرحمن الرحیم
دوستان فرمودند راجع به یکی از مسائلی که در دههی 60 باعث به خشونت کشیدن صحنهی سیاسی کشور شد و تروریزم و آدمکشی و درگیریهای متقابل صحنههای سیاسی را به خون کشید، یعنی قضیهی "گروهکهای مسلح" و به طور ویژه "گروهک منافقین" بحثی بشود که اغلب شما عزیزان در آن سالها نبودید و بعضی از دوستان ممکن است کودک بودهاند مطلع بشوید. چند نفری هم سن ما اینجا هستند که میدانند. در ذیل بازخوانی دههی 60 از جمله به این مسئله اشاره بشود. بحث یک گروه خاص و افراد خاص و سال خاص نیست. این پدیده در سطح عقیدتی و سیاسی یک پدیدهای است که همیشه در تاریخ مبارزات اسلامی و انقلابی وجود داشته است. یعنی شما با پدیدهی نفاق در صدر اسلام مواجه هستید. قرآن کریم در آیاتی اساساً راجع به منافقین سخن میگوید. افراد به دو دستهی مؤمن و کافر تقسیم نمیشوند بلکه به سه دسته تقسیم میشوند. دستهی سوم که در همهی جوامع و در همهی آموزهها بسته به شرایط و ایدئولوژی و اصول اعلام شدهی آن جامعه هست دستهای هستند که دو چهره و چند چهره و چند جانبه عمل میکنند. یعنی به هر مخاطبی برای بازی دادن او و فریب دادن و سواری گرفتن از او یک چیزی میگویند و به مخاطب دیگر در آن واحد باز برای استثمار سیاسی یا اقتصادی یا اجتماعی او ضد آن را میگویند. آیاتی در شأن منافقین در قرآن نازل شده است.
مهمترین و بدترین مشخصهی "نفاق" عدم صداقت است. شفاف نبودن است. فریبکاری است. منافق صداقت و شجاعت ابراز عقاید واقعی خود را ندارد. هدف او نجات انسان و نجات خلق نیست بلکه فریب انسان و دور زدن خلق و سواری گرفتن از مردم است. در هر دورهای هم این بت عیار به رنگی در میآید. یک زمانی ترکیب غیر صادقانه و خائنانهی اسلام با جاهلیت عرب پیش از اسلام بود. یک زمانی تلفیق و ارتباط اسلام با مفاهیم غیر اسلامی در ادیان دیگر بود. یک زمانی ترکیب آن با انواع شرک بود و در دورههای ما و دهههای گذشته و قرن اخیر به طور ویژه ترکیب آن با مارکسیزم یا ترکیب آن با لیبرالیزم بوده است. منتها قبل از این که من وارد این بحث بشوم دوستان را به سه نکته توجه بدهم که به موضوع متمرکزتر بشویم. درست است که بروز و به خون کشیدن صحنهی انقلاب و ترور هزاران نفر از عناصر انقلاب از بهشتی و مطهری و رجایی و باهنر تا ترور ناکام رهبری و مرحوم آقای هاشمی و دیگران تا جاسوسی در جنگ به نفع صدام و در کنار نیروهای صدام جنگیدن مربوط به دههی 60 است، تا آخر که ترور امثال صیاد شیرازی و دیگران و تا مشارکت در جاسوسی هم در جنگ علیه کشور ما که دقیقاً فیلمهای آن هست و چند وقت پیش پخش شد که پول میگیرد و وسط جنگ میگوید وقتی موشک به تهران زدید 100 یا 150 متر این طرفتر بزنید چون تلفات بیشتری میگیرد. همزمان با آن در جنگ و پشت جبهه ترور بچههای رزمندهی ما و فرماندهانی که پشت جبهه ترور شدند. هزاران مردم معمولی را ترور کردند. در همین مشهد خیاطی که در مغازهی او عکس امام است. چون مسجد میرود و نماز میخواند را به مسلسل بستند. مثلاً سبزیفروشی پدر شهید حسن آزادی که در خیبر با ما بود و شهید و مفقود شد. دیدند چون بچهی او رزمنده است و در مغازهی سبزیفروشی او هم عکس امام هست داخل سبزیفروشی نارنجک میاندازند که خریدار و فروشنده با هم از بین بروند. میخواهم بگویم کار اینها به اینجا رسید که نارنجک داخل سبزیفروشی بیایند و آدمهای معمولی را بکشند. چند هزار آدم را ترور کردند و کشتند. بچههای جهاد به مناطق سیستان و بلوچستان و کردستان میرفتند تا کار کنند و اینها را میگرفتند و شکنجه میکردند و میزدند. مثلاً سه بچه بسیجی یا کمیتهی مسجد محل در تهران را گرفتند و چنان آنها را شکنجه کردند که ساواک از اول تا آخر تأسیس خود در رژیم شاه کسی را اینطور شکنجه نکرده بود. پوست بدن اینها را زنده زنده کندند. کار اینها به اینجا رسید. در کردستان چند نفر از بچههای جهاد سازندگی را گرفتند و روی زانو نشاندند و دستهای آنها را بستند و با قاشق چشم آنها را از حدقه در آوردند. یعنی چیزهایی که گفتن آن هم حالت تهوع به آدم دست میدهد. با اتو تمام پوست بدن را بسوزانند و بعد با کارد شکاف بدهند و بعد نمک و فلفل روی زخم بریزند، این جنایتها را کردند. در جنگ جاسوسی کردند. در جنگ کنار نیروهای صدام جنگیدند. اینها اول که اینطور نبودند. ادعای آنها این نبود. وقتی اینها تشکیل شدند چنین چیزهایی در ذهن نداشتند. کم کم کار آنها به جایی رسید که یونیفورم ارتش آمریکا را پوشیدند. هم در کنار صدام با ما جنگیدند و هم مثل سگ شکاری آمریکاییها با ما در عراق و جاهای دیگر عمل کردند و هم از اسرائیل و عربستان و اردن پول میگرفتند و هنوز هم میگیرند. مزدور اینها شدند. یعنی پیمانکار شدند. برای هر کسی با هر دیدگاه و شعاری کار کنند تا خودشان بمانند و به طور کامل نابود نشوند. اینها از اینجا شروع نکردند. از جای دیگری شروع کرده بودند و به اینجا رسیدند. حالا بعضیها معتقد هستند که شروع هم از اول یک شروع غلطی بود. یک شروعی بود که بذر این انحرافها و خیانتها و فسادها در آن بود و از اول این نطفه یک مشکلی داشت. بعضیها معتقد بودند که آن بچههایی که شروع کردند اکثراً و بعضی بچههای مسلمان و خوبی بودند و بعد کم کم این مسائل پیش آمد. حالا من وارد این اختلاف نظر نمیشوم. چون اگر بخواهیم وارد بشویم بحث خیلی مهم و مفصلی است و الان چون فرصت محدود است به جایی نمیرسد. میخواهم بگویم اولاً روشن بشود چرا به اینها منافق گفته شد و به کجاها رسیدند و بعد به دههی 50 برگردم. انحرافات از همان موقع شروع شده بود. حالا آخرین موردها همین مسائل هستهای است. یعنی رسماً برای سرویسهای جاسوسی آمریکا و سیا و پنتاگون کار میکنند. برای سرویس جاسوسی اسرائیل و صهیونیستها کار میکنند. با سرویس جاسوسی انگلیس کار میکنند. با فرانسه کار میکنند. با آل سعود کار میکنند. با اردن کار میکنند. با رژیم مصر کار میکنند. اصلاً کسی نیست که اینها با آن کار نکنند. مثل یک فاحشهی سیاسی میمانند. دیگر الان از نفاق گذشته و به کفر عریان و علنی رسیده است. این انتهای ماجرای آنهاست. کسانی که ادعای روسنفکری دینی داشتند به یک فرقهی خاص تبدیل شدند. حالا اینها الان تمام شدهاند. اینها یک زمانی در دههی 60 قوی بودند که اغلب بچه مسلمان و بچههای خانوادههای متدین و مذهبی و روحانی و انقلابی را به تور زدند و اولاً مانع رشد فکری و فرهنگی آنها شدند. از همان موقع تا الان اینطور بود. حالا که دیگر ته کشیدهاند و چند هزار نفر پیر هستند و یک تعدادی از بچههای همانها هستند. بیشتر اگر بتوانند خودشان را حفظ کنند. دیگر کار اینها تمام شده است. الان بیش از دو دهه است که منافقین مردهاند و تمام شده است. ولی از ضربات نظامی و خیانتهای نظامی و سیاسی مهمتر این خیانت فرهنگی بود که باعث شد اینها هزاران خانواده و جوان که اکثراً بچههای مسلمان بودند را فریب دادند و قربانی کردند. درست علیه انقلاب با شعار انقلابی از آنها استفاده کردند. الان داعش چه کار کرد؟ اینها یک نفاق عقیدتی و اعتقادی و ایدئولوژیک داشتند و یک نفاق سیاسی داشتند و هر دوی اینها کاملاً سازماندهی شده بود. ببینید وقتی از نفاق میگوییم یک وقت تعبیر عام نفاق است. به معنای عام همهی ما یک مقدار منافق هستیم. یک آثاری از نفاق در زندگی ما هست. نفاق به معنی دو چهرگی و عدم صادقت و چند چهرگی است. نفاق به معنی فیلم بازی کردن است. به معنی فریب دادن مخاطب است. کدام یک از ما و شما میتواند ادعا کند که من صد درصد یک چهره هستم؟ یعنی همان حرفها و اعتقاداتی که در این محیط دارم را در آن محیط هم میگویم و در خانه هم میگویم. البته رفتار آدم در خانه و بیرون خانه، با دوست صمیمی و غیر دوست حتماً فرق میکند. اسم این نفاق نیست. آداب و اخلاق حریم خصوصی و عمومی فرق میکند. اما درست ضد و نقیض حرف زدن و موضع گرفتن، این که ببینم منافع من کجا هست، اینکه من عقایدی نداشته باشم که بخواهم صد درصد پای آن بایستم، یا اگر داشته باشم من پای آن عقاید نمیایستم و عقاید خود را صریح نمیگویم، منافع من کجاست، همه کاری میکنی اما نه برای عقاید و برای حق و باطل بلکه برای منافع میکنی. دروغ میگویی و فریب میدهی و عدم صداقت داری. سازمان منافقین یکی از تشکیلات و شاید برجستهترین تشکیلاتی بود که به لحاظ عقیدتی اساساً با نفاق عقیدتی شروع کرد. اولاً که اینجا گفت اینجا سال 44 بودند. نه، مثل اینها حلقههای مطالعاتی خیلی بودند که با هم بحث میکردند و در جلسات سیاسی شرکت میکردند. شاید دهها حلقهی مختلف بودهاند. اینها تا سال 50 که بدون این که کاری بکنند ساواک آنها را گرفت اصلاً سازمانی نداشتند و اسمی نداشتهاند. این اسم سازمان را بعداً گذاشتند. اصلاً از اول به اسم سازمان نبوده و اسمی نداشته است. چهار کتاب میخواندند و با هم بحث سیاسی میکردند. سه نفر هم نبودند، بلکه چهار نفر بودند. یکی همان اول کمونیست شد. به نام عبدی بود. همیشه میگویند اینها سه نفر بودند ولی چهار نفر بودند. نفر چهارم چون صریح بعد از یک مدتی اعلام کرد و گفت من کمونیست هستم و اصلاً اسلام را قبول ندارم. بعد به بقیهی بنیانگذاران گفت ما که روحانیت را قبول نداریم و اسلام ما هم اسلام نیست، من کمونیست هستم. شما اگر میخواهید با آیه و اسلام و اسم اسلام بروید. حالا اینجا راجع به سه نفر دیگر هم اختلاف است. بعضیها میگویند آنها هم از اول گرایشهای ترکیب اسلام و کمونیزم را داشتهاند و واقعاً نگاه دقیق و ابتدایی هم از اسلام نداشتهاند و بعضیها میگویند نه، اینها در حد یک بچهی دانشجو اطلاعاتی داشتند و هدف آنها مذهبی بود و این هم برای همین از آنها جدا شد. آنها قصد خیانت و نفاق نداشتند. خب آنها هم اعدام شدند و شهید شدند و رفتند. از این لحظه به بعد، یعنی سال 50 به بعد که همهی رهبرهای اولیه بازداشت شدند سازمان اینها بدون این که ضربهی اساسی بزند متلاشی شد و به سرعت هم همدیگر را لو دادند. یک مرتبه با فاصلهی خیلی کوتاهی کل اینها بازداشت شدند. از مرکزیت آنها جز دو، سه نفر مثل احمد رضایی بقیه همه شناسایی شدند و همدیگر را لو دادند. بعد از آن هم که میگویند تا سال 54 فعالیتهای انقلابی داشتهاند مجموعاً چه مسلمانها و چه مارکسیستها و کمونیستهای آنها و چه آنهایی که حالت نفاق داشتند، یعنی ته دل اسلام را قبول نداشتند ولی جلوی بعضیها نماز میخواندند و تظاهر به مذهب میکردند و دو شخصیت داشتند، مجموع اینها روی همدیگر 20، 30 بمب منفجر کردند و ترور کردند و یا بانک زدند. کل فعالیتهای آنها در همین حد بوده. مثلاً دو ستون برق را در بیابان منفجر کنند. بمب بگذارند و ستون برقی بیفتد و برق یک روستا دو، سه ساعت قطع بشود. این مثلاً یک عملیات علیه رژیم شاه بوده است. یا با گروه فداییان خلق که آنها هم کمونیست بودند و اغلب آنها هم بچه مذهبیهایی بودند که کمونیست شده بودند رفتند بانک زدند. یا چند پاسبانی که کنار بانک کشیک میدهد و مثلاً یک بچهی روستایی است و دورهی سربازی را میگذراند و نصف شب جلوی بانک کشیک میدهد را به مسلسل ببندند و بکشند و بگویند ما نیروهای رژیم را زدیم. مجموع فداییان و منافقین در طول تمام 7، 8، 10 سال تا انقلاب شده 20، 30 کار به این شکل انجام دادند. البته برجستهترین آنها زدن یکی، دو نفر سرهنگ آمریکایی بود که مهم بود و یکی دو نفر هم از سرهنگهای رژیم شاه بود و جالب است این را بدانید که خطرناکترین عملیاتها یعنی بمبسازی و عملیاتهایی که در آن احتمال کشته شدن زیاد بود را اتفاقاً بچههای مذهبی اینها انجام میدادند. اینها از داخل تشکیلات چه چیزهایی میدیدند و میگفتند. مثلاً میگفت برای این که سر ما را بند کنند تا سوال نکنیم و مطالعه نکنیم و فکر نکنیم و نگوییم بالاخره شما اینجا کمونیست هستید یا مسلمان هستید و دشمن اصلی کیست مدام برای ما کار میتراشیدند. توصیه میکنم خاطرات چند نفر از اینها را بخوانید. یکی «احمد احمد»، یکی «عزتالله شاهی» یا «عزتالله مطهری» را حتماً بخوانید. کاملاً نشان میدهد که چه مسیری طی شد و اینها چه خیانتهایی کردند. به لحاظ اعتقادی اینها اسلام را درست نمیشناختند. حداکثر 7، 8 کتاب مذهبی مطالعه کرده بودند. بعضی از آنها حتی در حد رهبری بلد نبودند قرآن و نهجالبلاغه بخوانند. مثلاً «عزت شاهی» میگوید همین «رجوی» که بعد از دورهی اول رهبر شد و این سازمان و تشکیلات را به نکبت کشانید نمیتوانست قرآن را از رو بخواند و اصلاً عربی بلد نبود. اینها مثلاً اسلامشناسان و تئوریسینهای اسلامی اینها بودند. میگفت اصلاً اجازه نمیدادند ما مطالعه کنیم و سوال کنیم. مدام از کار میگفتند. تا میگفتم یک سوالی دارم میگفت نه، برو بمب بساز و چه کار کن. میگفت خطرناکترین کارها را ما انجام میدادیم. از زدن «شعبان بیمخ» که رفتیم در کودتای 28 مرداد او را بزنیم و نمیدانستیم اسلحه دارد تا زدن بعضی از افراد ساواک و تا این که رفتیم و انجمن ایران و آمریکا را منفجر کردیم. میگوید اغلب این کارها را ما انجام دادیم. یعنی بمبها و سلاحها و خانههای تیمی خطرناک در دست ما مذهبیها بود. هر جا هم احتیاج داشتند یک نفر عملیات انتحاری و شهادتطلبانه انجام بدهد باز ما بودیم. اینها معمولاً در حد فرمانده بودند و دستور میدهند. بعد از این که سران اولیه اعدام و شهید شدند اینها کلاً به سمت مارکسیزم رفتند و دو لایه و چند لایه بازی کردند تا این که سال 54 دو، سه رهبری که بیرون مانده بودند صریح اعلام کردند ما اصلاً دین را قبول نداریم و کمونیست هستیم. منتها بعد امثال این «رجوی» و «خیابانی» که بعدها آمدند گفتند اگر بگویید کمونیست هستیم که دیگر مردم با شما نیستند. اغلب نیروهایی که ما جذب میکنیم از خانوادههای روحانی و متدین و مذهبی است. هر چه پول به ما میرسد از طریق وجوهات شرعی است. اگر بگوییم کمونیست هستیم که دیگر نه کسی به ما پولی میدهد و نه میتوانیم نیرو جذب کنیم. ما اگر بگوییم کمونیست هستیم مثل همین نیروهای کمونیستی میشویم که مردم اصلاً آنها را تحویل نمیگیرند. مردم نیروهای کمونیستی را که میدیدند خودشان میگرفتند و تحویل میدادند. لذا او اعلام کرد نهخیر، اینهایی که گفتند کمونیست هستند بیخود میگویند و باید خودشان بروند گروهی ایجاد کنند و آنها هم رفتند جداگانه چند گروه کمونیستی مثل پیکار تشکیل دادند. دوباره این جریان نفاق بر سازمان منافقین مسلط شد که امثال همین «رجوی» بودند که اینها در باطن به قرآن و وحی و به این که اینها کلام خداست، به اهل بیت(ع)، به عصمت اهل بیت(ع)، ولایت اینها معتقد نبودند. چه برسد به این که مرجع و عالم دین معتقد باشند. به هیچ کدام از اینها معتقد نبودند. آنهایی که به اصطلاح سالمتر بودند میگفتند مارکسیزم علم مبارزه است و در عین حال ما مذهبی هم هستیم و اینها را با هم ترکیب میکنیم. در مسائل روز و سیاسی و مبارزه ما مثل کمونیستها عمل میکنیم، در مسائل خدا و آخرت هم آنها را قبول داریم. در واقع ما کمونیست نمازخوان هستیم. البته این را داخل میگفتند. بیرون میگفتند ما نمازخوان و مسلمان هستیم و کمونیست نیستیم. این دو چهرگی از همان موقع شروع میشود و تا سال 54 به تصفیهی بچه مسلمانهایی میرسد که در ردههای بالای سازمان منافقین هستند. مثل «مجید شریف واقفی» که دانشگاه شریف تهران به نام اوست. دانشجوی آن دانشگاه بود. مثل «صمدی لباف» و اینها شروع به تصفیه کردند. یعنی با اینها قرار میگذاشتند. مثلاً میگفتند فلان جا بر سر قرار بیایید که میخواهیم یک عملیات یا کاری بکنیم. از آن طرف هم به ساواک میگفتند اگر میخواهید مجاهد بگیرید فلان ساعت به فلان جا بروید. بعضی از آنها هم به ساواک وصل بودند. ساواک میرفت و اینها را میگرفت. اگر گیر ساواک نمیافتادند خودشان قرار میگذاشتند. مثلاً «شریف واقفی» به عنوان یک نمونه اینطور بود. با او قرار گذاشتند که برای مأموریت به فلانجا بیا. «شریف واقفی» با اینها درگیر بود. میگفت ما مسلمان هستیم. ما برای دین خدا و مذهب به سیاست آمدیم و مبارزه میکنیم. ما اهل جهاد و شهادت هستیم. وقتی میگوییم مجاهد هستیم منظور ما مجاهد راه خداست. ما مبارز کمونیست نیستیم. چرا اینها را با هم قاطی میکنید؟ چرا اعلامیههای کمونیستها را پخش میکنید؟ چرا پول وجوه شرعی را میگیرید و به کمونیستها میدهید؟ چرا با اینها خانهی تیمی و گروه مشترک دارید؟ وقتی دیدند اینطور است به جای این که بحث و مناظره و مباحثه بکنند سریع میزدند و میکشتند. تسویههای خونین میکردند. اینها به خودشان هم رحم نمیکردند. برای این که فقط سوال میکرد. یک نمونه «شریف» است که قرار میگذارد و میآید و خودشان او را میکشند و ترور میکنند و جنازهی او را به صندوق عقب ماشین میاندازند و به بیابانهای مسگرآباد در اطراف تهران میبرند و جنازه را میسوزانند که آثار آن باقی نماند و شناخته نشود. یا با «صمدی لباف» که او هم جزو همین بچه مسلمانها بود قرار میگذارند و وسط قرار همان کسی که مسئول و رفیق و همتیم اوست در خیابان به رگبار مسلسل میبندد. او زنگ است. مجروح میشود و از دست اینها فرار میکند. بعد همینها باز به ساواک شاه زنگ میزنند و میگویند یک مجاهدی در فلان جا هست و مجروح شده است. بروید و او را بگیرید. ساواک هم آمد و او را گرفت و بعد هم او را اعدام کردند. بنابراین صحبت یک نفاق ایدئولوژیک کاملاً سازماندهی شده است. این به لحاظ عقیدتی است. چرا صاف صحبت نمیکنید؟ اگر مسلمان هستی بگو مسلمان هستم و اگر کمونیست هستی بگو کمونیست هستم. چرا فریب میدهی؟ چرا صداقت مبارزه نداری؟ یک مؤمن و یک کسی که میخواهد در راه حق مبارزه کند که اینقدر کلاهبردای نمیکند و اینقدر دروغ نمیگوید. رفیق خودش را نمیکشد. میگوید آن زمان در یک خانهی تیمی مخفی بودیم و یک بمب میساختیم برای این که منفجر کنیم. بعد دیدم سه، چهار نفر از مسئولین ما یا همکاران ما آمدند و جلوی من نماز خواندند. چون من مذهبی بودم. یک وقتی من در آن اتاق بودم و حواس آنها نبود. داشتند بحث میکردند که جلوی فلانی یک وقت کسی نباشد که نماز نخواند. این تا هست ما مجبور هستیم مخفی عمل بکنیم و نماز بخوانیم. چون این به مذهبیها وصل است و یک وقت نرود این طرف و آن طرف بگوید که دیگر نه به ما پول بدهند و نه رو بدهند. میگفت با نماز و دین به این شکل بازی میکردند. به لحاظ اخلاقی هم سقوط اخلاقی صورت گرفت. چون وقتی شما دین را قبول نداری، اسلام را قبول نداری، از اسلام فقط استفادهی ابزاری میکنی اینطور میشود. چنان که التقاط همین است. یک وقت کسی میگوید فرق التقاط با اشتراک فکری با سایر ادیان و مکاتب و مذاهب چیست؟ اینها با هم فرق دارد. ما نمیگوییم یک اسلام صد درصد خالص با تمام ادیان و مذاهب و مکاتب صد درصد در همه چیز تناقض دارد. این را نمیگوییم. نهخیر، اسلام با خیلی از مذاهب و مکاتب و ادیان دیگر اشتراکاتی دارد. اسلام با مسیحیت اشتراکات دارد، اختلاف هم دارد. با یهود و زرتشتی و کمونیزم و لیبرالیزم و فاشیزم هم همینطور است. در حوزهی معرفشناسی یا اخلاق یا حقوق یا نظام مدنی یا مسئلهی شریعت و انسانشناسی و خداشناسی و هستیشناسی اینطور است. فرق نفاق با ترکیب دیدگاههای مختلف چیست؟ کدام نفاق است و کدام آزاداندیشی است؟ یک وقت میگوییم شما باطل هستی چو گفتی یک حرفی را اسلام گفته که کمونیزم هم این را گفته است. بگوید. مگر ما گفتهایم هر چه اسلام گفته کمونیزم حتماً ضد آن را میگوید یا اسلام هر چه میگوید قطعاً و صد درصد با لیبرالیزم تناقض دارد؟ بالاخره ما اشتراکاتی داریم. پس تا اینجا ما مشکلی نداریم. آزاداندیش هم باش، مقایسه کن، بحث کن، مناظرهی آزاد داشته باش. نفاق چیست؟ التقاط چیست؟ نفاق و التقاط این است که تو صریح نمیگویی این مارکسیزم و لیبرالیزم است و اینجای آن با اینجای اسلام صد درصد تناقض دارد ولی من مسلماننمایی میکنم و در واقع به این گزارهها و مبانی اسلامی در اینجا عقیده ندارم بلکه من یک لیبرال و یک مارکسیست هستم. بعد شروع به فریب مخاطب در جهت منافع خودت میکنی. این التقاط نظری و نفاق نظری و نفاق عملی و خیانت به دیگران است. فرق در این است. و الا یک متفکر آزاد اسلامی میتواند بگویند اسلام با کمونیزم و لیبرالیزم اشتراکاتی دارد. ما با هم اینجا هر دو یک چیز را میگوییم. البته استدلال و مبانی ما فرق میکند ولی اشتراکاتی داریم. مگر کسی گفته اگر ماشینهای آنها روی چهار چرخ راه میرود باید ماشینهای ما روی سقف راه برود تا اسلامی بشود؟ مگر ما گفتهایم که با همه چیز تناقض صد درصد داریم؟ فریب و نفاق فرق میکند. اتفاقاً بچه مذهبیها در زمان شاه در زندان یا بیرون به اینها میگفتند صادق باشید. اگر صریحاً مرتد شدهای و کمونیست هستی بگو من کمونیست هستم و در این صورت من برای تو احترام بیشتری قائل هستم تا این که کمونیست و لامذهب باشی و ادعا کنی که من مسلمان هستم. صادقانه بگو من کمونیست هستم. من به تو بیشتر احترام میگذارم. با خودم میگویم حالا منحرف شده است. اما نفاق بالاتر از انحراف است. فریب انسان و تلاش برای فریب خداوند و در واقع فریب خودت است. این خطرناک است. اینها این کارها را کردند. از قبل انقلاب هم شروع کردند. جزوهها و مطالب کمونیستی را مینوشتند. چون سواد اسلامی هم نداشتند. سواد کمونیستی آنها هم در حد چند جزوه بود. احساس حقارت در برابر کمونیستها داشتند و از یک طرف هم متأسفانه علمایی که در حوزهی علمیه دین را در حوزهی معرفتشناسی و انسانشناسی و هستیشناسی و خداشناسی و سیاست و اقتصاد و فلسفهی اخلاق و فلسفهی حقوق به زبان روز در حد لازم و نه کافی، منتشر و بحث کرده باشند و این را در اختیار بچهها گذاشته باشند، نبود. خیلی کم بودند. «علامه طباطبایی» و 7، 8، 10 نفر از شاگردان ایشان بودند، امام و 10، 20 نفر از شاگردان ایشان بودند. خیلی کم بودند. اصلاً آن موقع کتاب مذهبی به زبان روز که جدی وارد این مقولات شده باشد و در برابر اقتصاد مارکسیستی از اقتصاد اسلامی حرف بزند و در برابر دترمینیزم تاریخی کمونیستها از فلسفهی اسلامی تاریخ حرف بزند، در برابر مبانی اندویدوالیزم لیبرالیزم از تعریف فرد در اسلام حرف بزند و مطلب بنویسد خیلی کم بود. آن زمان هم زمان گل کردن و اوج کمونیزم در دنیا بود. یعنی شما به هر جای دنیا میرفتی روشنفکر به معنی چپ بود. حداقل سوسیالیست و حداکثر مارکسیست لنینیست و بلکه استالینیست بود. اگر نوع استالینی و روسی کمونیزم را قبول نداشتی نوع چینی آن مائوایزم بود. کمونیستها هزاران کتاب رمان، در علوم اجتماعی، جامعهشناسی مارکسیستی، رمان مارکسیستی، اخلاق و اقتصاد مارکسیستی در برابر نوع سرمایهداری لیبرال غرب چاپ کردند. در عرصهی سیاست هم کمونیستها یک چهرهها و قهرمانهای جهانی تولید کرده بودند. از خود «مائو» که انقلاب چین را به راه انداخت تا «چگوارا» و «فیدل کاسترو» که اینها در آن زمان بت بودند. همین «فیدل کاسترو» که بعد از انقلاب ما به ایران آمد و گفت اگر ما دو چیز داشتیم، یکی این دین شما و یکی خمینی را داشتیم تمام قارهی آمریکا را فتح میکردیم. «فیدل کاسترو» که از سوپر انقلابیهای آن زمان دنیا بود. بعد به «شهید رجایی» نامه نوشته بود و گفته شما روی ما را هم کم کردی. امام و شما خیلی انقلابی هستید. اینها یک بلایی بر سر شما میآورند. بعد «رجایی» یک نامه به «کاسترو» مینویسد. «کاسترو» پیش «رجایی» لیبرال و محافظهکار است. به «کاسترو» که آن موقع بت انقلابیون چپ جهان بود میگوید شما مثل این که مردم ما را نشناختهاید و با مردم خودتان مقایسه کردهاید. ما تا آخر میایستیم. ما حسین بن علی داریم. چند سال پیش بعد از اربعین به آمریکای لاتین رفتم. سمینار کل سوسیالیستهای جهان بود. کمونیستها و سوسیالیستها آمده بودند. مذهبیها ما و دو، سه کشور بودیم. راجع به امام حسین(ع) و اربعین و 20 میلیون جمعیت و این که حسین(ع) این بوده و 70 به 30 هزار بوده و این که زنان در اسارت بودند و زینب(س) چه گفت و بچهها چه کار کردند گفتم. بعد که اینها را گفتم یکی از کمونیستها که رفیق دوبلهی «چگوارا» بود و به او چگوارای شماره دو میگفتند و میگفت ما همیشه همه جا با چگوارا بودیم. وقتی قضایای سیدالشهدا(ع) را گفتم این کمونیستها و سوسیالیستها بلند شدند و چند دقیقه برای امام حسین(ع) کف زدند. بعد چگوارای شماره دو به من گفت اگر ما این حسین بن علی را داشتیم جهان را فتح میکردیم. این حسینی که تو میگویی اینطور است و بعد از هزار و چند صد سال 20 میلیون پیاده با این خطرات عراق به طرف آن میروند یک انرژی هستهای تمام نشدنی است که شما دارید. مقصود این است که آن زمان کسانی که در ایران کمونیست میشدند عمدتاً بچههایی بودند که دو، سه خصوصیت داشتند. یکی سیاسی و اهل هیجان و مخالف ظلم بودند. دوم، بیسواد بودند. از اسلام هیچ نمیدانستند. از کمونیزم هم در حد چند جزو و مقاله میدانستند. بقیه ادا و هیجان بود. بعد از نهضت امام و سال 42 کم کم ورق برگشت. کم کم مذهب و اسلام انقلابی و انقلاب اسلامی مطرح شد که شما دانشگاهی باشی و انقلابی باشی و کمونیست هم نباشی. مذهبی هستی. رهبر تو هم یک مرجع و یک عالم دین است. با ادبیات دینی هم حرف بزن. چرا پرولتاریا و بورژوازی و تعابیر مارکسیستی و تعابیر چپی بکنی؟ مستضعف و مستکبر، حق و باطل، عدل و ظلم، این ترمینولوژی کل مسائل را با مبدأ توحیدی و اسلامی پوشش میدهد. آن زمان تیپها و کسانی که سواد اسلامی نداشتند ولی عشق مبارزه داشتند جلوی کمونیستها کم میآوردند. چون کمونیست مدام یک عالم مطلب از طرف شوروی و چین ترجمه میکردند و همه جای دنیا قهرمانسازی کرده بودند و میگفتند هر کسی میخواهد با سرمایهداری و آمریکا و غرب و استبداد مبارزه کند حتماً باید به شکلی گرایش چپ کمونیستی و سوسیالیستی داشته باشد. این فضای حاکم بود. بعد هم خیلی از این بچههایی که حتی به گروههای کمونیستی و منافقین رفتند و کارهای بزرگ و خدمات کردند و به عنوان رهبران و قهرمانان آنها مشهور شدند اغلب بچههای خانوادههای متدین بودند. مثلاً یکی از رهبران اصلی چریکهای فدایی مشهدی بود. مادر او با مادر ما و با خانوادهی ما از قبل از انقلاب و در مبارزات ارتباط داشت. میگفت مادرش همیشه مفاتیح و قرآن و نهجالبلاغه کنار دست دارد. ایشان در درگیریهای زمان شاه کشته شد. از موسسین چریکهای فدایی هم بود. یا «مجید احمدزاده» که مشهدی بود. همهی اینها بچههای مذهبی بودند. بعداً به این سمت رفتند. آن که عرض کردم «امیرپرویز پویان» بود. خانواده و مادر «پویان» مذهبی و متدین بود. مادر من میگفت همیشه وقتی به خانهی او میرفتم یا او میآمد، یک خانم محشور با قرآن بود. حالا پسر این رهبر گروه مارکسیستی میشود. بعد اینها میروند و بانک میزنند. مصادرهی اموال خلق میکنند. این یکی از اتفاقات بود. مذهب را نمیشناختند و فکر میکردند از طریق اسلام نمیتوان کاری کرد. حالا اگر کسی اینها را بداند بعد که مطالعه بکند میرود سوال میکند و متوجه میشود ولی بعضی از اینها اینطور نبودند. تصمیم خود را گرفته بودند. گفته بودند اصلاً مسئله جنگ قدرت است. حتی در زندان زمان شاه جنگ قدرت بود. کسی دیگر به دنبال حقیقت نیست. به لحاظ اخلاقی هم به شدت سقوط کردند. اول بحث برادر و خواهر بود. مبارزین اسلامی زن و مرد هستند و در مبارزات بودند. در همهی گروههای مختلف بودند. ولی همه به هم برادر و خواهر میگفتند و واقعاً هم رابطهی برادر و خواهری بود. بعد اینها تحت تأثیر کمونیستها در خانهی تیمی کم از برادر و خواهری گذشتند. چون دختر و پسر کمونیستها با هم راحت بودند. در خانهی تیمی یک دختر و سه پسر بودند و آن دختر با هر سه پسر رابطه داشت. میگفتند اصلاً اخلاق و شرع و حلال و حرام چه هست؟ اکثر این بچههایی که از پایین جذب میشدند بچه مذهبی بودند و شرع سرشان میشد. نمیدانستند که رهبرهای بالا کمونیست و لامذهب هستند و بعضی از آنها با ساواک ساختهاند. تا یک مدتی برادر و خواهر بودند و بعد از یک مدتی قشنگ با هم روابط داشتند. بعد گفتند این کار که خلاف شرع است که شما اینجا در خانهی تیمی نه حجاب میگیرید و نه رعایت میکنید؟ گفتند چه عیبی دارد؟ برادر مبارز است، من هم مبارز هستم، مبارز به مبارز باید خدمت کند. این تعابیر در خانههای مخفی مبارزین آمد و رابطهی برادر و خواهر به رابطهی سرویس دادن مبارزین به همدیگر تبدیل شد. زن شوهردار را از شوهرش جدا میکردند و میگفتند دستور سازمانی است. میگوید من همسر متدین خودم را وارد مبارزه کردم و به سازمان آوردم به هوای این که خدمت به اسلام و جهاد در راه اسلام کنم. اینها کم کم زن من را از من جدا کردند. بعد او را به خانههای تیمی دیگر بردند. بعد فهمیدم که یک مدت زن سازمانی «تقی شهرام» است که کمونیست شد. از رهبران کمونیست خائن بود. یک مدتی او را به خانهی تیمی برده بودند و زن یک نفر دیگر شده بود. نه این که خطبهی طلاق و عقد هم باشد. اصلاً این عقد و طلاق مطرح نبود. میگفتند این چرندیات چیست؟ اینها اقتضاعات مبارزه است و ما هم مبارزه میکنیم. مبارز غذا میخواهد، نیاز جنسی دارد، پول میخواهد، اسلحه میخواهد. پول میخواهد بانک را میزنیم و اسلحه میخواهد فلان کار را میکنیم. نیرو میخواهد و ما بچه مذهبی را میگیریم و جلوی آن نماز میخوانیم و به داخل کار میکشیم و از آن استفاده میکنیم. به جاهای خطرناک میفرستیم. اگر سوال کرد و سوالات خود را ادامه داد و خواست بحث فکری بکند به ساواک لو میدهیم و اگر نشد خودمان میکشیم. اینقدر سقوط کردند. به لحاظ مالی، اخلاقی، سیاسی، اعتقادی سقوط کردند و نفاق اعتقادی پیدا کردند. بعد هم کم کم با کمونیستها رفیقتر بودند. با آنها بیشتر رفیق و صمیمی بودند تا با مذهبیها باشند. صریح میگفتند ما با اینها هستیم. بعد میدیدی میآیند و پول وجوهات شرعی را از بازاریهای متدین میگرفتند که خیلی هم ثروتمند نبودند. بازاریهای متوسط رو به پایین بودند که برای امام و به اسم مبارزه و یا دفاع از خانوادههای زندانی وجوهات شرعی میدادند. آنها این پول را به گروههای تروریستی میدادند. میگوید من یک وقت فهمیدم و گفتم مگر این پول را به آنها دادهاید؟ گفت بله، آنها دارند مبارزه میکنند. گفتم مردم این پول را به کمونیست و لامذهب ندادهاند بلکه به مسلمان دادهاند. مردم برای اسلام پول دادهاند. بعد میگوید حرف خود را عوض کرد و گفت قرضالحسنه به آنها دادهایم و بعداً پس میگیریم. یعنی دروغ بافت حاکم شد. کسانی به اسم «فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیما»، آیهی شریف قرآن که میگوید مسلمانهای مجاهد با مسلمان نشسته، آنهایی که سیاسی هستند و مبارزه و فداکاری میکنند با آنهایی که این کار را نمیکنند و فقط نماز میخوانند و روزه میگیرند در پیشگاه خدا مساوی نیستند. آنهایی که جهاد میکنند پیش خداوند برتری دارند. آیهی بسیار مهمی است. اتفاقاً مشکل ما همیشه با این مذهبیهای قاعد است که میگویند اسلام منهای جهاد باشد. اسلام راحت و آبگوشتی میخواهند. شله بخور و نذری بده. این بخشهای اسلام را رعایت میکنند. سفرهی ابوالفضل میگیرد. بعد بنشین حلقههای طلای خود را به همدیگر نشان بدهید و خانمها به هم بگویند ببین چند دست لباس دارم و مظلوم عباس که به اسم او این کار را میکنند. مردها هم مینشینند و میگویند چند ملک و چند ساختمان داری؟ ماشین تو چیست؟ اخیراً کلاه چه کسی را برداشتهای؟ چقدر ربا خوردهای؟ به اسم مذهب است. این همین شیعهی لندنی و انگلیسی است که همان موقع خطر بود و الان هم هست. اما یک خطر هم اینها بودند. خیانت از این طرف هم بود که استفادهی ابزاری از مذهب در خدمت لامذهبی میکردند. حالا ذهن شما اینهایی که میگویم را بداند تا بعد چند خاطره برای شما بخوانم که ببینید ریز مسائل چه چیزهایی است. الان معیارها را میگویم. یک معیار دیگر هم مسائل عملیاتی بود. ببینید امام دستور جنگ مسلحانه نداد. اصلاً امام معتقد بود که با جنگ مسلحانه و این که چند بچه بروند دو ستون و یک پاسبان را بزنند و اصلاً خود شاه را بزنند مشکل حل نمیشود. آمریکا یک نوکر دیگر به جای شاه میگذارد. بچه یا برادرش را میگذارد. اصلاً یک نفر دیگر را میگذارد. مگر رژیم قاجار را پهلوی نکردند؟ اگر شما تمام اینها را هم بزنی آنها سریع نوکرهای جدید میگذارند. اینها از نظر سیاسی از کجا شروع کردند؟ ضد آمریکاییترین گروهها قبل از انقلاب در دههی 50 و حتی اوایل دههی 60 این تیپها بودند. حتی امام بعد از انقلاب که علیه آمریکا حرف زد این منافقین بیانیه دادند که بله، اینها حداقل مسئله است. یعنی تازه میگفتند امام به اندازهی کافی ضد آمریکایی نیست. دو دهه بعد یونیفورم ارتش آمریکا را پوشیدند. برای آمریکا در همه جا جاسوسی میکنند. یکی مسئلهی هستهای است که اصلاً اینها رفتند اطلاعات جعلی دروغ دادند و گفتند یک کیفی پیدا کردهایم که در آن فلان بوده و بعد با اسرائیل هماهنگ کردند و اسرائیل عکسهای هوایی تهیه کرد و با آمریکا این تحریمها را به وجود آوردند. در ترور همین فیزیکدانهای ما نقش داشتند. یعنی یک اتاق فکری بود، سرویس جاسوسی آمریکا بود، اسرائیل بود، آل سعود بود، کردستان عراق و «بارزانی» بود، منافقین و سلطنتطلبها هم بودند. اول انقلاب آمدند «مطهری» و «بهشتی» را ترور کردند و حالا آمدهاند بچههای فیزیکدان مسلمان ما که در مسائل هستهای ایران را به یک قدرت درجه اول علمی جهانی تبدیل کردند را زدند. این وضعیت سیاسی آنهاست. آن وضعیت اخلاقی آنهاست. آن هم از نظر اقتصاد که از وجوهات شرعی این استفاده را میکردند و سرقت از بانک میکردند. از نظر تشکیلاتی هم کارت به زدن و کشتن و سوزاندن بچه مسلمانهای فداکار داخل تشکیلات برسد و یا اینکه آنها را به ساواک لو بدهی. از نظر اعتقادی هم دروغ گفتن بود. در همهی مسائل اینطور بودند. حالا فقط نقل قولها را عرض میکنم. چند نمونه از تفسیر قرآنی که اینها میکردند و حرفهای کمونیستی را به اسم دین و تفسیر مدرن دین ارائه میدادند. مثلاً گروههای منافقین و هم گروههایی مثل فرقان که اینها هم بازوهای منافقین بودند که «مطهری» و «بهشتی» را میزدند. میگوید مثلاً سورهی مبارکهی «فلق» را ترجمه میکردند و میگفتند «قل اعوذ برب الخلق من شر ما خلق...». اینها همه چیز را از موضع کمونیستی میدیدند و فقط باید مبارزهی سیاسی و اقتصادی و کار چریکی باشد. هر چیزی به اینها مربوط نیست را کاری ندارند. تقوا و اخلاق و این همه مسائلی که هست. مگر همه چیز در جنگیدن و آدم کشتن است؟ مگر همه چیز در کار نظامی و سیاسی است؟ اخلاق، حقوق، تقوا، تعلیم و تربیت، خانواده، آخرت هم هست. اصلاً تو باید مبارزهی سیاسی را در یک جدولی قرار بدهی که با آخرت و خدای تو بخواند. چرا مبارزه میکنی؟ مگر آدمکشی هدف است؟ مگر به قدرت رسیدن و این که شاه برود و ما بیاییم هدف است؟ مگر کار مسلحانه صرفاً هدف است؟ میگفتند «قل اعوذ برب الفلق» یعنی بگو پناه میبرم به سپیدهدمان انقلاب. «من شر ما خلق» منظور از شر نظامهای پوسیدهی امپریالیستی و سرمایهداری است. یا در مورد آیهای در بحث توحید چه میگفتند؟ قرآن میفرماید در قیامت روزی میرسد که «لا بیع فیه و لا خلال...»، آنجا دیگر نمیتوانید معامله کنید و خودتان را نجات بدهید و بگویید بهشت میخریم و جهنم میفروشیم. نمیتوانید خوشبختی خود را بخرید. «لا بیعت فیه و لا خلال...»، و دیگر آنجا رفیقبازی نیست. «خلیل» به معنی دوست است. آنجا رفیقبازی و باندبازی نیست. قیامت دیگر پارتی بازی ندارد که بگویی ما با فلانی قوم و خویش هستیم و با او رفیق هستیم. نه این روابط اعتباری است و نه پول است. قرآن میفرماید پول و رابطه در قیامت کاری برای شما نمیکند. اینها میگفتند روز قیامت که آیه میگوید کسی نمیتواند جهنم را بخرد و دوستیهای دنیوی هم فایده ندارد منظور از قیامت جامعهی بیطبقهی سوسیالیستی آخرالزمان در دنیاست. قیامت در همین دنیاست. آخر و پایان تاریخ است. آن روز اصلاً خرید و فروش و بازار نیست. دیگر طبقات نداریم. همه یک طبقه هستند. دیگر خرید و فروش و سرمایه و سرمایهداری نداریم. طبقهای وجود ندارد. قرآن میفرماید سپاه ابرهه آمدند کعبه را خراب کنند و آن اعجاز بزرگ پیش آمد که «طیراً ابابیل...»، و سپاهی از پرندگان آمدند و اینها را خرد کردند و رفتند. این را چه میگویند؟ چون معجزه را قبول ندارند، خدا و آخرت را قبول نداشتند، ماوراء الطبیعه و فرشته را قبول نداشتند، همه چیز فقط باید تفسیر مادی میشد میگفتند «طیراً ابابیل» منظور ابابیل نیست که با منقار سنگ روی لشکر ابرهه بریزد. منظور از «طیرا ابابیل» چریکهای ضد سرمایهداری در کوهستانهای اطراف مکه بودند. مثل پرنده از بالا و پایین روی سر سپاه امپریالیزم ابرهه و نظام سرمایهداری ابرهه ریختند و آنها را خرد و له کردند. اصلاً معجزه چیست؟ خدا چه هست؟ خب شما اگر به دنبال آیات و روایات جهاد و شهادت و عملیاتهای چریکی میگردی ما یک عالم آیات و روایات چریکی داریم. چرا به دنبال آنها نمیروی و اینها را خراب میکنی؟ مثلاً میگفتند این که قرآن از ایمان به غیب میگوید، غیب به معنی مخفی است. ایمان به غیب به معنی مبارزهی زیرزمینی و مخفی است. چون مادی هستند. اصلاً عقیده نداشتند که حقایقی در این عالم هست که مادی نیست. «آقای مطهری» میگوید یک جلسهای در قم بود. بعضی از این انقلابیون و اساتید و بزرگان آنها را جمع کرد. میگوید مثلاً «شهید قدوسی»، «آقای جنتی»، «آقای مشکینی» را خواست و آقای مطهری خطاب به جمع گفت من یک جمله به شما بگویم و بعد غذای خود را میل کنید. سر شام بوده است. میگوید یک خطری بزرگی به وجود آمده و آن این است که یک عده لیبرال غربزده و یک عده کمونیست شرقزده پیدا شدهاند که جرئت ندارند صادقانه بگویند ما دین را قبول نداریم. چون در یک جامعهی مذهبی هستند. اداهای مذهبی دارند. آیه و حدیث میخوانند، نهجالبلاغه میخوانند، از عرفان حرف میزنند ولی بنیاداً یک مارکسیست صد درصد و کمونیست هستند یا لیبرال صد درصد هستند. ما الان آخوندها و مذهبیهایی داریم که کاملاً لیبرال هستند. یعنی در مسائل حقوق بشر، در مباحث اقتصادی و اجتماعی کاملاً لیبرالیست است. به لیبرالیزم اخلاقی معتقد هستند. ولی آخوند و معمم است و حرفهای مذهبی میزند. جزو مسئولین هم بودهاند. به اسم نواندیشی دینی کتاب مینویسند. آخوند داشتیم که کمونیست بود و در زمان شاه معمم بود. در همین مشهد کسی به نام «آشوری» بود. آخوند سادهزیستی هم بود. معمم و کمونیست بود. مطهری میگوید یک خطری به وجود آمده و از بچه مسلمانها یارگیری میکند. من به شما بگویم که خطر ماتریالیستی فکر کردن است. وقتی از نماز میگوییم میگویند منظور از نماز که خدا گفته بخوانید، «اقیموا الصلاة...»، ریشهی صلات صله و وصل است. منظور از صلات وصل و اتصال تشکیلاتی است. منظور از صلات اتصال تشکیلاتی است. یعنی کار حزبی است. نه این که نماز بخوانید و با خدا حرف بزنید. این حرفها نیست. در قرآن میگویند به ابنا السبیل کمک کنید. «ابن السبیل» به معنی در راه ماندهها است. ورشکست شده و طبقات و اقشاری که به لحاظ زندگی و اقتصاد کمر آنها شکسته است. خداوند میفرماید کمک کنید. نگاه نکنید و همینطور تماشاچی نباشید. دست آنها را بگیرید تا بلند بشوند. اینها میگفتند ابن سبیل یعنی مبارزان مسلحی که در مسیر مبارزه هستند. ابن سبیل به معنی فرزند راه است. میخواستند از همه چیز یا تفسیر جنگی و آدمکشی و گلوله و تفنگ و خشونت در بیاورند و یا اصول مارکسیستی بیرون بیاورند. مثلاً آن موقع رایج کرده بودند که امام حسین(ع) گفتهاند «ان الحیاة عقیدة و جهاد...»، خود من هم تا مدتها در زمان انقلاب فکر میکردم این حدیث است. اگر به دنبال خطبهی جهاد میگردید ما یک عالم خطبهی جهاد در نهجالبلاغه و جاهای دیگر داریم. آیات جهاد و شهادت و چریکی و پارتیزانی و مبارزه مگر کم است؟ ولی دو سوال داریم. یکی این که چرا این همه آیات و روایات اخلاقی هست و از آنها چیزی نمیگویید؟ چرا آیات و روایاتی که مربوط به عبادت و تقوا و نماز و غیره است را نمیگویید؟ مگر اینها جزو اسلام نیست؟ این همه آیات و روایاتی که بحث عقل و عقلانیت است، آنهایی که بحث محبت است، اینها هیچ است؟ فقط جنگ است؟ فقط جهاد است؟ اشکال دوم هم این بود که چرا وقتی یک ایدهی کمونیستی داری آن را اسلاممالی میکنی؟ چرا اصلاً حدیث از خودت در میآوری؟ این جمله کجا از امام حسین(ع) است؟ امام حسین(ع) جملهی خیلی دقیقتر و عمیقتر از این جمله راجع به جهاد دارد. راجع به شهادتطلبی دارد. کل پروژهی کربلا اعم از عمل و حرف آن همین است. چرا اصلاً خطبهی «حمام» راجع به تقوا را هیچ وقت در تشکیلات نمیخوانید؟ تقوا اصلاً نیست؟ ما جهاد با نفس نداریم؟ میگوید آدم باش و بعد جامعه را آدم کن. اول مجاهد با نفس باش تا بعد بتوانی برای خلق مجاهد باشی. گفت یک شاعری در قرن نهم بوده و این شعر را خوانده که «قفدون رأیک فی الحیاة مجاهدا ان الحیاة عقیدة و جهاد....»، در کل مسیر زندگی پای عقیدهی خود مجاهدانه بایست که زندگی جز عقیده و جهاد چیزی نیست. مضمون هم از یک جهاتی خوب و درست است و از یک جهاتی هم قابل بحث است. همهی زندگی که جهاد سیاسی و فعالیتهای سیاسی و جنگ نیست. آن یک بخشی از اسلام است. الان دیدهاید که یک عدهای از اسلام منهای جهاد حرف میزنند؟ میخواهند اسلام را غیر سیاسی و لیبرال و غیر جهادی بکنند. میگویند فقط مسائل محبت را بگویید. آن زمان یک جریانی بود که درست عکس اینها بودند. میگفت این جریان محبت و زندگی و خانواده به درد نمیخورد و حرف مفت است. بیایید ما مثل «چگوارا» و «فیدل کاسترو» فقط جنگ داشته باشیم و مبارزه بکنیم و قدرت را بگیریم. یک عده الان درست از این موضع منافق هستند و دچار التقاط فکری هستند و آنها در آن زمان از آن طرف اینطور بودند. البته الان همان 4، 5 نفری که از رهبران منافقین ماندهاند اصلاً از آن حرفها نمیزنند. چون کمونیست از دنیا شکست خورد و کنار رفت و به زبالهدان تاریخ رفت. اصلاً این اصطلاح زبالهدان تاریخ هم اصطلاح کمونیستها بود. میگفتند مذهب به زبالهدان تاریخ میرود. هر کسی میخواهد مبارز باشد باید کمونیست باشد و راه دیگری نیست. میگفت اینها میگویند ما اسلام انقلابی را قبول داریم. ما انقلاب اسلامی را قبول داریم و نه اسلام انقلابی. ببینید البته اسلام انقلابی دو تعبیر دارد. جواب به دو گروه است. این گروه آنها میگفتند ما از اسلام و قرآن و روایات فقط جاهایی که انقلابی است و به انقلاب و مبارزه مربوط است قبول داریم. آن جاهایی که راجع به توحید و خدا و آخرت و فرشته و اخلاق و بهشت و جهنم و خانواده و محبت و خیریه است حرفهای درستی نیست. فقط جنگ و مبارزه و چریکی را میخواهیم. میگفتند ما اسلام انقلابی را قبول داریم و نه اسلامی که در آن انقلاب نباشد. نه آن بخشی از اسلام که به انقلاب کاری ندارد. مگر همهی مسائل باید به انقلاب مربوط بشود؟ یک چیزهایی هم هست که به انقلاب ربطی ندارد. مسائل شخصی و خانوادگی است. حالا میخواهد انقلاب بشود و یا نشود. به نظر شما همین الان چرا ما یک جاهایی در جمهوری اسلامی کم آوردهایم؟ برای این که یک بخشهای مهمی از اسلام که به انقلاب سیاسی مستقیم مربوط نیست و خودمان باید اصلاح بشویم و فرهنگ ما باید درست بشود و خودمان به همدیگر دروغ نگوییم و خودمان به طلاق و اعتیاد نرسیم را رعایت نمیکنیم. این که دیگر مستقیماً به انقلاب سیاسی مربوط نیست. اینها فرهنگ است. ولی با اینها ضعیف برخورد کردیم. جمهوری اسلامی بیشتر دنیای مردم را آباد کرد. یعنی برق، آب، جاده، انرژی، بالا آمدن طبقات، مدرسهسازی، دانشگاهها، صد برابر شدن تعداد دانشگاهیان را در نظر گرفت و امکانات زیاد شد. همهی خانهها تلویزیون و یخچال و ماشین و کامپیوتر دارند. اصلاً قبل از انقلاب این چیزها نبود. جمهوری اسلامی دنیای مردم را واقعاً به شکل یک رکوردزنی آباد کرد. اما به آن اندازه متأسفانه نتوانستیم و نشد که فرهنگ و اخلاق انقلاب و روح انقلابی و انسانسازی و تربیت را پیش ببریم. به آن اندازه پیش نرفت. علت مشکلات الان این است. بعضیها خیال میکنند از نظر دنیوی کم کار شده است. از نظر دنیوی در محاصره، در جنگ، در تحریم، در تروریزم این همه آبادی داشتیم. اصلاً کشور ایران چهال سال پیش با الان یکی است؟ اصلاً کسی باور نمیکند این کشور همان کشور است. به اندازهی 200 سال پیش رفت. منتها بعد انقلابی و اخلاقی و انسانی و اسلامی به لحاظ معنوی و تربیتی عقب ماند. در تعلیم و تربیت، رسانه، دانشگاه، مدرسه، حوزه عقب ماندیم. آنها میگفتند اسلام انقلابی را قبول داریم و این یعنی فقط انقلابیات و انقلابیبازیهای اسلام را قبول داریم. هر چیزی که به انقلاب و مبارزه مربوط نیست ما قبول نداریم. در این صورت تو بیدین و لامذهب هستی. اسلام انقلابی به این معنا را ما قبول نداریم. این به معنی گزینش از میان اسلام است. ما انقلاب اسلامی را قبول داریم. اما یک تعبیر دیگری در برابر کسانی دیگر هم هست. امام این تعبیر را دارد. ایشان از اسلام انقلابی نام میبرد. اسلام انقلابی که امام میگفت و رهبری الان میگوید جواب کسان دیگر است. جواب کسانی است که از این طرف میگویند ما غیر انقلابیات اسلام را قبول داریم. ابعاد غیر انقلابی اسلام که با لیبرالبازی سازگار باشد را قبول داریم و آن ابعاد انقلابی و مبارز و سیاسی اسلام را قبول نداریم. امام به اینها گفت و رهبری به اینها میگوید که ما دو اسلام داریم. اسلام انقلابی و یک اسلام غیر انقلابی داریم. اسلام غیر انقلابی اسلام آمریکایی است. روشن شد؟ اسلام انقلابی به چه معنا بله و به چه معنا نه؟ به این معنا نه که مفاهیم به اصطلاح غیر انقلابی یا نامربوط یا کمتر مربوط اسلام به انقلاب را بگویی ما قبول نداریم و باید آنها مثل منافقین و شرقزدهها دور بیندازیم. به این معنا آری که افرادی ابعاد سیاسی و انقلابی اسلام را کنار میگذارند و برای سازش با آمریکا لیبرالبازی در میآورند. میگویند اسلام دائم صحبت از آشتی و مذاکره میکند. امام حسین(ع) هم با یزید مذاکره کرده است. این بازی با دین برای منافع است. آن موقع در منافقین و این تیپها مذاکره و حتی صلح امام حسن(ع) به هیچ وجه پذیرفتنی نبود و به آن اشاره نمیکردند. این طرف صلح امام حسن(ع) را تحریف میکنند و صلح را به معنی سازش به کار میبرند. در حالی که این صلح ادامهی مبارزه بود.
در مقالهای آمده بود یکی از فعالیتهای دشمن در داخل کشور جریانسازی است و توسط ایادی آنان و عمدتاً پسماندههای منافقین در قالب راننده تاکسی انجام میشود.
فقط آنها نیستند. ببینید ما بعد از انقلاب اقشار ضربه خورده کم نداریم. اگر بخواهی با خانوادههای آنها حساب کنی چند میلیون میشوند. اولاً ساواکیها و سلطنتطلبها و خانوادههای ردههای یک و دوی شاه که مردم را میکشتند، جاسوس و عوامل حکومت و نانخوار آنها بودند و با انقلاب از نان خوردن افتادند، بالاخره یک جمعیتی در حد یکی، دو میلیون نفر بودند. با خانوادهها حساب کنید. بالاخره قضایای گروهکهای ضد انقلاب هم بودند که بلافاصله بعد از انقلاب اسلحه برداشتند. اول در کردستان شروع شد که گفتند کردستان جداست و جزو ایران نیست. بعد در بلوچستان به اسم خلق بلوچ، در ترکمنستان به اسم خلق ترکمن، در آذربایجان به اسم خلق آذربایجان، در خوزستان به اسم خلق عرب اتفاق افتاد که بعد هم وقتی بچهها لانهی جاسوسی را گرفتند اسنادی در آمد که مشخص شد پشت سر همهی اینها سرویس جاسوسی آمریکا و انگلیس و صدام است. شاه و سلطنتطلبهای فراری و اسرائیل هستند. در همهی استانها شروع به انفجار بمب کردند. همین کارهایی که الان دوباره شروع کردهاند اول انقلاب اتفاق افتاده است. بروید و دههی 60 را بخوانید. ما در کردستان هزاران هزار شهید دادیم که کردستان جدا نشود. بعد دیدند نمیتوانند با کردستان کاری کنند و صدام جنگ را شروع کرد. همینطور توطئه پشت توطئه میکردند. وسط جنگ دیدند کمر ما نشکست و تحریمهای غرب و آمریکا و اروپا شروع شد. مثل الان که قضیهی داعش را حل کردیم. بچههای ما حل کردند. حالا که قضیهی داعش در حال تمام شدن است کردستان عراق شروع شده است. مطمئن باشید این هم تمام بشود یکی دیگر شروع میشود. آمریکا این است. اسرائیل این است. بدانید چرا مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل گفته میشود. نگویند تا چه زمانی مرگ بر آمریکا بگوییم. تا آخر میگوییم. امام گفت تا وقتی که آمریکا آدم بشود. هر وقت آدم شدی و مثل بقیهی کشورها داخل کشور خودت رفتی برای ما آمریکا هم مثل بقیهی کشورها مساوی است. حالا میگویید بعضیها به اسم راننده تاکسی هستند. اینها همان اول هم بود. من یادم هست در دههی 60 بود. امام یک وقتی آمد صحبت کرد و گفت اینها یک عدهای را استخدام کردهاند. مثلاً در تهران 400، 500 نفر هستند که در تاکسی بنشینند. کار آنها این است که هر کسی در تاکسی مینشیند از اول تا آخر غر میزند و نق میزند و فحش میدهد و میگوید بدبخت شدیم. حالا هم ممکن است باشند. ولی الان خیلی احتیاج نیست. با این فضاهای مجازی که هست. آن زمان اینترنت نبود. باید آگاهی باشد تا ناآگاهی بر آگاهی غلبه نکند و بازی ندهند. در دههی 60 خیلی از بچههای ما را بازی دادند. در همین مشهد «شهید هاشمینژاد» را چه کسی کشت؟ بچهی یک خانوادهی مذهبی بود. نفوذی داخل حزب آمده بود به عنوان این که خدمت میکند. بعد معلوم شد که منافقین از قبل گفته بودند به داخل حزب برو. زد و هاشمینژاد را کشت و خودش هم کشته شد. «بهشتی» را چه کسی کشت؟ یک نفوذی که منافقین به داخل حزب فرستاده بودند. اینها هنوز انقلاب پیروز نشده بود برای جنگ مسلحانه آماده میشدند. نفاق سیاسی بعد از انقلاب آنها را هم بدانید. اول که پیروز شدند پیش امام آمدند. دائم میگفتند حضرت امام رهبر مجاهدان تاریخ است. از آن طرف هم تند تند در 21 و 22 بهمن اسلحه دزدیده بودند. از آن طرف در کردستان و جاهای دیگر پایگاه میزدند. از این طرف نیرو آموزش میدادند و به اصطلاح «میلیشیا» درست میکردند. چند ده هزار جوان را در سطح کشور سازماندهی کردند و به آنها میگفتند رادیو و تلویزیون رسمی جمهوری اسلامی را نباید گوش کنید. ممنوع بود. کتاب خواندن ممنوع، گوش کردن رادیو و دیدن تلویزیون ممنوع، گوش کردن به صحبتهای امام ممنوع بود. حتی قبل از انقلاب میگفتند کتابهای مطهری و بلکه حتی کتابهای دکتر شریعتی ممنوع است. چون میگفتند کتاب که بخوانید برای شما سوال به وجود میآید. فکر و سوال و گفتگو میکنند و ما دیگر نمیتوانیم آنها را اداره کنیم. در عراق هم که در پایگاه بودند فقط یک تلویزیون یک موج داشتند. شبکهی خودشان را میگرفتند. بعضی از اینها که بیرون آمده بودند نمیدانستند موبایل چیست؟ باور میکنید؟ یکی از دوستانی که در آنجا بود میگفت باور کنید بعضی از اینها که تسلیم شدند و خودشان آمدند، ما گفتیم با شما کاری نداریم. هر چه هم جنایت کردید بخشیدیم. بیایید و بروید با خانوادههای خود زندگی کنید. الان بعضی از آنها در ایران هستند. حالا بعضی از اینها باز راست بگویند یا دروغ بگویند و بعداً معلوم بشود را من نمیدانم. اینقدر قرنطینه هستند. قبل از انقلاب هم اینها همینطور بودند. اجازه نمیدادند کسی کتاب بخواند و سوال کند. حتی میگفتند بچهها عربی یاد نگیرند. چون عربی یاد میگیرند و خودشان قرآن میخوانند و دیگر به حرف ما گوش نمیکنند. یعنی استبداد و دیکتاتوری محض بود. ضد علم و ضد آزادی بودند. ایشان میگویند در زندان برای این که نیروها یک کاری داشته باشند برای هر کسی یک کاری درست میکردند. مثلاً یکی مسئول ناخنگیر بود. من مسئول ناخنگیر شدهام؟ واقعاً؟ میگفت اینقدر اینها را بازی میدادند که یک مسئول ناخنگیر فکر میکرد الان رئیس جمهور یا شاه مملکت است. بعد میگفت وقتی ناخنگیر دست به دست میشد تا ناخنهای خود را بگیرند ما میرفتیم وقت بگیریم با یک ناز و ادا و کرشمهای سرش را بالا میانداخت تا به ما وقت ناخنگیر بدهد. اینطور بود. مثلاً شما مسئول تا کردن این چپی بعد از جلسه هستی. باید یادداشت بنویسی. بعد میگفت ما کلاً باید در روز یادداشت مینوشتیم که مثلاً ساعت 3 فلان کار را کردیم، ساعت 4 فلان کار کردیم، ساعت 5 این کار را کردیم، ساعت 6 ناخنگیر را در این زاویه قرار دادیم، ساعت 7 آن را پشت کتاب گذاشتم، فلانی برای ساعت 8 و ربع وقت گرفته است. میخواستم اینها را از رو برای شما بخوانم که وقتی میخندید بدانید عین واقعیت است و واقعاً بازی دادند. من به شما بگویم که اکثر بچههایی که به منافقین رفتند و این ترورها را کردند اینطور بودند. امروز سالگرد ترور امام جمعه است. حالا آن چهار پیرمرد که شانس آوردند. یک عمر جهاد و عبادت و ترور و شهادت و الا چهار روز بعد خودشان از دنیا میرفتند. خدا چطور دنیا و آخرت آنها را درست کرد. در دنیا یک عمر خدمت و با شهادت هم به آخرت رفتند. اصلاً دلم میخواهد شما «دستغیب» را از نزدیک میدیدید که متوجه بشوید چه نوع آدمی بود. نور مطلق بود. خدا شاهد است مثل بچهی 6 ماهه معصوم بود. همین آقای «اشرفی اصفهانی» هم اینطور بود. شهید «مدنی» حرف معمولی میزد و گریه میکرد. استادان مجسم اخلاق و انسانیت بودند. اینها را ترور میکردند و میکشتند. چه کسی این کار را میکرد؟ به دست یک بچه از یک خانوادهی مذهبی این کار را میکردند. او را فریب میدادند و میگفتند تفسیر درست قرآن را ما میگوییم. میگفتند اسلام واقعی ما هستیم و آخوند فلان است.
و السلام علیکم و رحمت الله.
هشتگهای موضوعی